آندرس ۱۲ ساله، تبدیل به یکی از گرگهای یخی شده است و خواهرش را اژدهاهای آتشین، اسیر خود کردهاند. راینا، علاوه بر اینکه تنها قوم و خویش آندرس حساب میشود، صمیمیترین دوست او نیز هست. آندرس میداند که راینا اصلاً شبیه به دستهای که او را دزدیدهاند نیست و تصمیم میگیرد او را آزاد کند. اما قبل از آن، باید در مدرسهی اُلفار- مدرسهی مخصوص گلههای گرگ- درس وفاداری را بیاموزد اما وفاداری در نزد آندرس، بسیار پیچیدهتر از وفادار ماندن به گلهی گرگهاست…